به خرمشهر خوش آمدید؛ جمعیت ۸۰ میلیون نفر

عـصــر جـنــوب| asrejonoob.ir: عصر ایران؛ رضا کدخدازاده

یک) اغلب ما ایرانیان روایت تابلوی مشهور «به خرمشهر خوش آمدید؛ جمعیت ۳۶ میلیون نفر» را کم‌وبیش شنیده‌ایم. می‌دانیم که این تابلو ابتکار یکی از رزمندگان دلاور ایران بود که در روز آزادی خرمشهر این تابلو را طراحی و در آن جمعیت کل ایران -که در آن زمان ۳۶ میلیون نفر بود- را نوشت تا به ساده‌ترین و عاشقانه‌ترین شکل ممکن بگوید خرمشهر یعنی ایران، ایران یعنی خرمشهر! او کسی نبود جز شهید «بهروز مرادی» که رشته‌ی هنر را در دانشگاه اصفهان آموخت تا در عرصه‌ی دفاع از مام میهن، رشته‌ی میهن‌دوستی تدریس کند! مثل همه‌ی بروبچه‌های هم‌نسل خودش که در دانشگاه عشق، مشق جنگ کردند تا آموزگاران جاوید ما در درس وطن‌پرستی باشند. حالا اگر انتخاب با شما بود، دوست داشتید این روایت را در کجا و چگونه می‌شنیدید؟!

در کتاب و روزنامه و مجله؟! در جشنواره‌های دفاع مقدس؟! در «سوم خرداد»ها و سالروز آزادی خرمشهر که همه ناگهان یادشان می‌افتد که ایران عزیز، «خرمشهر»ی هم دارد؟! با من اگر باشد می‌گویم دوست دارم معجزه‌ای شود تا این روایت را روی آب‌های مجنون «اروندرود» و از زبان همرزم شهید «بهروز مرادی» بشنوم.

دو) این معجزه در نوروز امسال برایم رخ داد. نوروز امسال سعادتی شد تا به زیارت شهرهای خوزستان بروم. در آبادان از خیابانی گذر می‌کردم که دیدم جوانی داشت سفر دریایی با کشتی در اروند را تبلیغ می‌کرد. از او پرسیدم هزینه‌اش چه‌قدر است که گفت ۸۰ هزار تومان.

۸۰ را تا جایی که کش می‌آمد کشیدم و به‌شوخی به‌او گفتم: چه خبر است؟! من شنیدم جنوبی‌ها انقدر خون‌گرم هستند که به‌مهمان حسابی تخفیف می‌دهند. ناگهان مردی از پشت سرم آمد و گفت: ما از مهمان اصلاً پول نمی‌گیریم! شما مهمان مایید. از کجا آمده‌اید؟ گفتم: از ارومیه. پرسید چند نفرید؟ گفتم: دو نفر. به جوانی که تبلیغ می کرد گفت: علی! دو تا بلیط VIP بده به آقا! تا لحظه‌ی سوار شدن بر کشتی هنوز فکر می‌کردم شوخی کرده است و باید پول بلیط را بدهیم! مردمان خونگرم جنوب اگرچه بسیار شوخ‌طبعند اما انگار در دوچیز شوخی ندارند؛ یکی نگاهِ‌چپی که به آب‌وخاک این سرزمین بیفتد و یکی هم تعارفی که به مهمان خود می‌کنند.

سه) محبت آقای «میّاحی» اما به‌همین دو بلیط «وی.آی.پی» ختم نشد و از لحظه وارد شدن به کشتی، با ما «VIP»طور برخورد می‌کرد! حتی ما را به کابین کاپیتان کشتی برد. در کابین کاپیتان، پیرمردی موی‌سپیدکرده هم بود که وقتی وارد شدم بی‌سیمی در دست داشت و در حال عربی صحبت کردن بود.

گویا یک قایق ماهیگیری عراقی بدون هماهنگی از خط «تالوگ» (مرز ایران و عراق در رود اروند) عبور کرده بود و ایشان در این مورد داشت با طرف عراقی صحبت می‌کرد. به‌محض دیدن ما، به گرمی سلام و احوال‌پرسی کرد و کمی در مورد اروند توضیح داد. چهره‌ی متشرعی داشت و من ظاهربین فکر می‌کردم الان است که شروع کند به حرف‌های کلیشه‌ای از دوران جنگ زدن! اما جالب بود که از همه چیز گفت جز جنگ! حتی در حین صحبت با ما به یکی از پرسنل کشتی گفت که پس چرا بچه‌های گروه موسیقی شروع نمی‌کنند؟ این را که گفت، حساس شدم و خواستم به‌شکل موذیانه‌ای نوع نگاهش به این موضوع را دقیق‌تر دریابم. این شد که به او گفتم: حاج‌آقا! روز پیش که در شهر می‌گشتیم از ماموران نیروی انتظامی تشکر کردم که با کج‌سلیقگی با رقص و آواز مردم اینجا برخورد نمی‌کنند و اجازه می‌دهند مردم شاد باشند. گفت: پسرم! از ما جنوبی‌ها آب‌وهوا را هم بگیرند، نمی‌میریم، اما موسیقی و رقص و آوازمان را بگیرند می‌میریم! ما در وسط جنگ هم بزم‌مان برپا بود!

به خرمشهر خوش آمدید؛ جمعیت 80 میلیون نفر!

چهار) دیگر خیالم راحت شده بود که قرار نیست اینجا حرف‌های کلیشه‌ای بشنوم. اما دیگر انگار این خودم بودم که دوست داشتم کمی هم حرف‌های کلیشه‌ای بشنوم! همین شد که از او پرسیدم: حاج آقا! اروندِ دوران جنگ چه شکلی بود؟ گفت: مثل همین کشتی! پرسیدم یعنی چی؟ گفت: ببین پسرم! الان شما از ارومیه و بقیه مسافران هم از جای‌جای ایران سوار این کشتی شدید و بچه‌های اینجا «نی‌انبان» می‌زنند و همه در کنار هم شادیم. آن موقع هم، همه از جای‌جای ایران عزیز، سوار این کشتی شده بودند تا خال روی این گربه‌ی خاورمیانه نیفتد. آن سال‌ها هم از قِصه‌ی «نی‌انبان» همه با هم و در کنار هم می‌رقصیدیم و از غُصه‌ی «نی‌انبان»نواز همه با هم می‌گریستیم.

پنج) به‌او گفتم: ولی حاج‌آقا الان با زمان جنگ خیلی متفاوت است. الان ما فقط قِصه‌ی «نی‌انبان» را می‌شنویم و از غُصه‌ی «نی‌انبان»نواز بی‌خبریم! در اوج تواضع گفت: نه پسرم! اینطور نیست. شما مو می‌بینی و من پیچش مو. گوش ملت ایران اگرچه به قِصه‌ی «نی‌انبان» است، دل‌شان اما با غُصه‌ی «نی‌انبان»نواز، همراه و همنواست! روزی که دوست خدابیامرزم بهروز خواست این چیزی که الان به شما گفتم را در تاریخ ثبت کند تابلویی طراحی کرد و در آن نوشت «به خرمشهر خوش آمدید؛ جمعیت ۳۶ میلیون نفر». این کار را کرد که بگوید سهم من خوزستانی و توی ارومیه‌ای از این آب‌وخاک به یک اندازه است و هیچ‌کس به‌تنهایی مالک بخشی از این سرزمین نیست. گفتم: البته در آزادی و خوشی آن بله، در گرفتاری‌های‌تان اما نه! حاج‌آقا! من هیچ سهمی از گرفتاری‌های شما در این روزها ندارم جز شنیدنش! این را که گفتم فوراً حرفم را قطع کرد و گفت: ای بابا! الان که وقت این حرف‌ها نیست. بالا بچه‌ها دارند می‌زنند و می‌کوبند؛ برید لذت ببرید و شاد باشید و ببینید بچه‌های جنوب با «نی‌انبان»شان چه معجزه‌ای می‌کنند. به او گفتم: «نی‌انبان» که همیشه هست، معجزه یعنی همکلامی با همرزم شهید «بهروز مرادی» روی آب‌های اروند! گفت برید بالا؛ «بهروز مرادی»ها را در بین آنهایی ببینید که الان دارند «نی‌انبان» می‌زنند!

شش) رفتم، اما دوست داشتم صدای دیگری حتی صدای «نی‌انبان» را نشنوم تا فقط صحبت‌های آن مرد با آن لهجه‌ی دوست‌داشتنی‌اش در گوشم بپیچد. همان لهجه‌ی به‌غایت دوست‌داشتنی هموطنان عرب‌مان که وقتی صحبت می‌کنند قند در دل آدم آب می‌شود. من که انقدر شیفته‌ی این لهجه‌ی مردمان جنوب هستم که بخش‌های دیالوگ «حمید فرخ‌نژاد» در فیلم «ارتفاع پست» را بریده‌ام و مواقعی می‌شود که ده‌ها بار می‌نشینم و آن را می‌بینم و می‌شنوم. مواقعی مثل سالروز آزادی خرمشهر، سالروز آغاز تجاوز عراق به ایران، سالروز امضای قطعنامه ۵۹۵؛ و حالا هم روزهایی که «آب» و «هوا»ی خوزستان از گلوله‌ی بعثی‌ها بدتر، عرصه را بر مردمان این دیار نازنین تنگ کرده‌ است!

هفت) همرزم شهید مرادی گفت که همه‌ی ما در یکی کشتی هستیم و سهم ما از همه چیز یکی است. حالا خرمشهر آب برای خوردن ندارد. پس سهم من شهروند عادی و مسئولان کشور از بی‌آبی امروز خوزستان کجاست؟! منشاء گرد و خاک را می‌گویند خارجی است و در کوتاه‌مدت کاریش نمی‌شود کرد! تهیه آب آشامیدنی هم نیاز به برنامه‌های بلند مدت دارد؟! صحبت از آب برای کشاورزی هم نیست که بگوییم اگر نیست، خوب خشکسالی‌ست و چاره‌ای نیست و مردم چند وقت کشاورزی نکنند! صحبت از این است که آب شیرین برای خوردن ندارند! شوری آب آشامیدنی به اندازه ی آب دریا شده است. این یعنی فاجعه!

هشت) نمی‌شود که فقط غُر زد و راهکار نداد. قطعاً راهکارهای کوتاه‌مدت برای حل مشکل هموطنان عزیزمان در جنوب کشور وجود دارد. از من بپرسند می‌گویم چند ساعت در روز (ببینید آب چه قدر مهم است که جرات نمی‌کنم حتی در حرف، زمان مشخصی اعلام کنم!) جریان آب لوله‌کشی در شهر من قطع و میزان آب صرفه‌جویی شده در این زمان به شهرهای خوزستان که آب آشامیدنی آنها با مشکل جدی مواجه شده ارسال شود. می‌گویید نمی‌شود؟! می گویم چرا نشود؟! مگر در سرمای زمستان، خانه و کاشانه‌مان با نفت و گازی که از خوزستان به شهرهای ما در دورترین نقاط ایران فرستاده می‌شود، گرم نمی‌شود؟! پس به‌همین شکل هم، آب از نقاط پر آب به این مناطق ارسال شود. می‌گویید نیاز به لوله‌کشی است که فرآیندی زمانبر است. می‌گویم بنزینی که در پالایشگاه‌ها درست می‌شود و تنها آلاینده‌هایش سهم مردمان خوزستان می‌شود و من آن را در باک ماشینم می‌ریزم و لذت آسایشش را می‌برم، چگونه به دست من می‌رسد؟ همان‌طور هم آب را برای هموطنم در خوزستان که آب برای آشامیدن ندارد ببرید! این می‌تواند کم‌ترین سهم من از آلام امروز مردمان خوزستان باشد و نه بیشتر!

نُه) و اما راهکارم برای مسئولان؛ به‌این عزیزان دوست ندارم در «برهه‌ی حساس کنونی»(!) خیلی زحمت بدهم. فقط از مقامات ارشد کشور عاجزانه خواهش می‌کنم که برای حل مشکلات کنونی خوزستان -پاره تن ایران- یک دستور صادر کنند: تمام مسئولان مرتبط با حوزه آب‌وهوا در کشور، به مدت یک‌ماه به همراه خانواده خود بروند و در خوزستان ساکن شوند و در آنجا به انجام وظیفه‌ی خود مشغول شوند! قول می‌دهم در کمتر از یک ماه، بخش اعظم مشکلات خوزستان حل خواهد شد…!

دَه) خدایا! این همه ناملایمتی‌های روزگار بر مردمان کرانه‌های نیلگون خلیج فارس انصاف نیست. هموطنانی که کشتی‌های‌شان به گِل می‌نشیند، اما خودشان در همه‌حال به دل می‌نشینند! خودت آنها را دریاب! ایمان دارم اگر در همین روزها مشکل آب آشامیدنی این مردم نازنین در خرمشهر و در سایر شهرهای خوزستان حل شود، عزیز دلی از این دیار می‌رود و تابلویی می‌سازد و در سردر شهر نصب می‌کند؛ با این عنوان: به خرمشهر خوش آمدید؛ جمعیت ۸۰ میلیون نفر!

مطالب پیشنهادی

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.